تو با قلب ویرانه من چه کردی
ببین عشق دیوانه من، چه کردی
در ابریشم عادت آسوده بودم
تو با حال پروانه من چه کردی
ننوشیده از جام چشم تو مستم
خمار است میخانه من، چه کردی
مگر لایق تکیه دادن نبودم
تو با حسرت شانه من چه کردی
مرا خسته کرد و خودت خسته رفتی
سفر کرده با خانه من چه کردی
جهان من از گریه است خیس باران
تو با سقف کاشانه من چه کردی
از زندگانیم گله دارد جوانیم
شرمنده ى جوانى از این زندگانیم
دارم هواى صحبت یاران رفته را
یارى کن اى اجل که به یاران رسانیم
پرواى پنج روز جهان کى کنم که عشق
داده نوید زندگى جاودانیم
چون یوسفم به چاه بیابان غم اسیر
وز دور مژده ى جرس کاروانیم
گوش زمین به ناله ى من نیست آشنا
من طایر شکسته پر آسمانیم
گیرم که آب و دانه دریغم نداشتند
چون میکنند با غم بى همزبانیم
اى لاله ى بهار جوانى که شد خزان
از داغ ماتم تو بهار جوانیم
گفتى که آتشم بنشانی، ولى چه سود
برخاستى که بر سر آتش نشانیم
شمعم گریست زار به بالین که شهریار
من نیز چون تو همدم سوز نهانیم
در گذشته ام، در گذشته ام
گـ ـر بـ ـدانـ ـم نـ ـیـ ـسـ ـتـ ـی ، غـ ـمـ ـی نـ ـیـ ـسـ ـت ز تـ ـنـ ـهـ ـایـ ـی
ایـ ـنـ ـکـ ـه هـ ـسـ ـتـ ـی و تـ ـنـ ـهـ ـایـ ـم ، غـ ـم دارم
به سلامتے پسرے که موقع خدافظے به دوست دخترش گفت:اگه برے میشے اسم دخترم اگه بمونے میشے مادر دخترم...
به سلامتے عشق اول زندگیت که نه میتونے بھش زنگ بزنے نه میتونے بھش فک نکنے...
به سلامتے لبخندے که کمکت میکنه تا برا همه توضیح ندی حالت داغونه...
به سلامتے اونایے که با هر چے بر خوردن آس موندن...
به سلامتے سیگارم که بهم یاد داد عاقبت سوختن واسه یه نفر زیر پا له شدنه...
به سلامتے زمانے که تو آرایشگاه مردونه فقط مو کوتاه میکردن...
به سلامتے پسرے که حتی یه بارم به خودش اجازه نداد دستش به عشقش بخوره ولے پاش بیفته دستاشو واسه عشقش میده...
به سلامتے عشقے که طالعش به اسمت نبود ولے ھنوزم دوستش دارے...
به سلامتے کسایے که پاے ھم پیر شدن ولے از ھم سیر نشدن...
به سلامتے کسے که بخاطر عشقش میره عرق میخورون،ولی نمیدونه عشقش داره زیر پای یکے دیگه عرق میکنه...
به سلامتے سربازے که بخاطر عشقش میره سربازی تا مرد شه ولے وقتے برمیگرده میبینه عشقش زن شده...
به سلامتے اونایے که خودشون ثابت کردن لیاقت ما رو ندارن..
به سلامتے رفیقے که یه روز میاد سر خاکم،ولی نمیتونم جلوش پاشم،اما خیالم راحته خاک زیر پاشم...
به سلامتے پسرے که تیپ وقیافش به روزه ولی غیرتش مال زمان پدرشه...
به سلامتے اونے که تو هر پیکش دنبال عشقش میگرده ولے عشقش مزه شراب یکی دیگست..
من دختری بودم که شبها رویاهای زیادی میدیدم و صبح آن را زیر خاک مدفون می کردم .... دنیا را خائنی میدیدم که هیچ وقت از من حمایت نمیکرد، نقشههایم را میخواند و لو میداد ...
امتحاناتم تمام شده بود و من چیزی نداشتم که باهاش ذهنم مشغول باشه و دلتنگیام را فراموش کنم. مامانم که دید دمق نشستم، گفت:" میخواهی فردا یه مهمونی مفصل بگیرم ؟ جمعمان جمع میشه و خوش میگذره ! حوصلهات هم سر جایش میاد " ناراحت شدم.
غرغر کردم که: می گم حوصله ام سر رفته، آن وقت شما می خواهید مهمان بازی کنید؟
بابا، از آن یکی اتاق، صدای فریاد مرا که شنید، آمد و گفت: عجب دوره زمانهای شدهها! توی جوانی، سر ما درد میکرد برای دور هم جمع شدن و خاطره تعریف کردن و بازیهای دسته جمعی، معلوم نیست شما جوانها چتان شده!؟»
حوصله حرف های تکراری پدر و مادرم را نداشتم؛ از خانه زدم بیرون؛ نمیفهمیدم چند قدم برداشتم؛ رسیدم در کافینت مجید آقا؛ کافینت شلوغ بود و همان یک دستگاهی که مجید آقا همیشه برای من نگه میداشت، منتظر من بود، طبق معمول تا رسیدم پای کامپوتر نفسش را گرفتم و رفتم توی چت روم تا ببینم کدام یک از بچه ها آنلاین هستند.
رضا ، احمد ، حسن و ....زیاد برام مهم نبودند؛ تااینکه همان دوست همیشگیم را که همیشه منتظر آنلاین شدنش بودم، دیدم؛ " افشین" !
تا صفحه باز آن را دیدم چشمم برق زد ؛ دیگه وقتی با دوستام چت میکردم پیشنهادهای مسخره شان مثل بریم سینما و... باعث سرگرمیم نمیشد. با اینکه موقع ناهار بود و دایما به مادرم که نگران برگشتن به خونه بود رد تماس میزدم با دوست جنتلمنی که پیدا کرده بودم سرگرم شدم .... هنوز خودش را بعد یک ماه ندیده بودم ولی دوستیهایمان هر روز در باز و بسته شدن صفحاتی در صفحه ای که تمام دلخوشیم شده بود محکم و محکمتر میشد.
پسری ظاهرا آرام و مظلوم با چشمهای قهوهای و عينک بدون فريم، اولین بار که عکس او را در صفحه فیس بوکم دیدم برای دیدن مرد رویاهایم سر از پا نمیشناختم، ولی با خودم گفتم بذار بیشتر بشناسمش.
افشین که نام اصلیاش "سیامک " بود خودش را استاد یکی از دانشگاههای معتبر معرفی کرده و میگفت پسری پولدار و صاحب یک مرکز تجاری است. ‹‹ما بيشتر از درس و كار و زندگی روزمره حرف میزديم. او هم خيلی صبور بود. كمتر شكايت از چيزی میكرد يا عصبانی میشد. فقط میدانم از نيش پشه خيلی عصبانی میشد! از پارتیبازیهم نفرت داشت. میخواست آدمها را با لياقتشان بشناسند و هر كس در جايگاه خودش باشد. وقتی اينجوری نمیشد غصه میخورد،اما اصلا افسرده نبود. مادرش را خيلی دوست داشت... و به من بسیار ابراز علاقه میکرد ....
آن واقعه عجیب روز روشن اتفاق افتاد
بالاخره روز بر آورده شدن آرزوهایم فرا رسید سر از پا نمیشناختم محل قرارمان خانه افشین تو ظفر بود ....
وقتی آن پسر را دیدم، جا خوردم از تعجب داشتم سکته میکردم؛ پرسیدم شما افشین هستید؟ گفت : آره؛ گفتم اما اصلا شبیه عکستون نیستید؛ جواب داد آدم ها نباید دل به حرفها و صورت ها ببندند، دنیا پر از دروغ؛ آدمها با همین دروغ هاشون در کنار هم به قول خودشان زندگی مسالمت آمیز میکنند.
یه قطره اشک سمج از گوشه چشمام چکید .... چشمم را از روی نفرت انداختم پایین و نگامو دوختم به سرامیک های کثیف کف اتاق .... چقدر کثیف بودن ... درست عین دل بعضی از آدما.
او با نگاه هوس بازش به من نزدیک شد و خواست نیت بیشرمانش عملی کنه؛ با اين كار مخالفت كردم و خواستم با داد و فریاد کمک بگیرم اما او با چاقويی که در دست داشت من را تهديد كرد؛ هيچكس به غيراز ما دو نفر در آن خانه نبود و صدای كمکخواهیام به جايی نمیرسيد براي همين شروع به گريه و التماس كردم و از او خواستم اندکی صبر کند و قول دادم ........
افشین رفت سمت پنجرههای قدی و بزرگ که در انتهای سالن بود؛ پردههای طلایی - سفید رنگ اونو پوشونده بود ؛ پردهها رو زد کنار، پنجره را باز کرد و به کارگرا که داشتن کار میکردن نگاه کرد و شروع کرد به سیگار کشیدن، هر پک سیگارش نفسهای من را بیشتر به شماره میانداخت، من هراسان از زندگیم که قرار بود به دست مردی کلاهبردار پر پر بشه ؛ نمیدانستم چه کار کنم ...
ناگهان پنجره باز اتاق توجهم را جلب کرد ، یک دفعه به ذهنم رسید؛ این دفعه برای اولین بار بخت با من یار شد با سرعت تمام دستهایم را به کمر افشین فشار دادم او هول شده بود، نتوانست خودش را نجات دهد.
با دیدن پیکر خون آلود افشین، من هم بین همهمه آدم ها گم شدم.
بهوش که آمدم ؛ دستبند روزگار را روی دستام حس کردم و نگاهم بی اختیار به پلیسی که کنارم ایستاده بود گره خورد .... حالا نمیدانم بی گناهم یا گنهکار .....
اول فکر کردم یه خواب ولی وقتی قطره اشکی را که روی صورتم سر میخورد حس کردم متوجه شدم نه بیدارم. حالا من موندم پشت پرده سرنوشت و روزگار خاکستری ام که نمی دانم چطور باید سپری کنم ......
سخن کارشناس:
در خصوص "دوستیهای اینترنتی " خبرنگار ما با سرهنگ "نیک نفس "سرپرست معاونت تشخیص و پیشگیری پلیس فتا ناجا به بحث و تبادل نظر پرداخت. در این گفتگو سرهنگ " نیک نفس " در اظهار نظری بیان داشت: دلبستگیهای بوجود آمده در دوستی های اینترنتی در دراز مدت ممکن است با عث سوء استفاده افراد فرصت طلب شود و در تجربه این دوستیها، فرصتی برای انتخاب و شناخت صحیح دختر و پسر از یکدیگر به وجود نمی آید.
این مقام مسوول ادامه داد : معمولا افراد در این گونه دوستیها فقط ادعا میکنند که ارتباطشان با انگیزه ازدواج است و این رابطه بیشتر بر عشقورزی کور استوار میباشد و عنصر خرد ورزی و عقلانیت در تصمیم گیری های اینچنینی وجود ندارد.
سرهنگ نیک نفس ادامه داد: دوستیهای اینترنتی نه تنها مشکلی را برای پسران و دختران حل نمیکند ، بلکه اگر هم این روابط به ازدواج بیانجامد، در زندگی مشترک سوء ظن و بی اعتمادی را برای دو طرف به همراه دارد.
رییس مرکز تشخیص و پیشگیری پلیس فتا ناجا با اشاره به اینکه معمولا دوستیهای اینترنتی با انگیزه تفنن، سرگرمی و هوسرانی شکل میگیرد، تصریح کرد: عمر اين دوستیها بسيار کوتاه است و آنچه که در پي آن باقی میماند تعارض فکری واحساسی دختران و پسران و از دست دادن اعتماد به نفس و به وجود آمدن بدبینی در بین آنهاست.
وی بیان داشت: برای پیشگیری از چنین آسیب هایی بايد خانوادهها به نقش حياتي خود در برابر فرزندان آگاه شوند تا بتوانند الگوهاي صحيح رفتاري را به فرزندان ارائه دهند و آنها را در برابر آسیب های اجتماعی واکسینه کنند.
این مقام ارشد انتظامی ادامه داد: در اینباره جامعه، خانواده و سازمانهای مسوول میتوانند با تقويت ارزشهای اخلاقی، معنوی و انسانی و سست گردانيدن معيارهای مادی در نظر جوانان، تقويت و توسعه مراكز ورزشی و تفريحی و برنامه ريزی صحيح برای اوقات فراغت آنها، ارائه خدمات رفاهی و اجتماعی جهت برطرف كردن كمبودهای عاطفی كودكان و نوجوانان، پرورش احساس عزت نفس و اعتماد به نفس كودک و نوجوان در خانواده و مدرسه جلوی منزوی شدن جوانان در اجتماع و روی آوردن آنها به دوستیها در فضای مجازی را بگیرند.
سرهنگ نیک نفس، تماس خانوادهها با كارشناسان پلیس فتا از طریق سایت www.cyberpolice.ir، استفاده از فيلمها و برنامههای تربيتی، پرهيز از سخت گيری و تنبيه و همچنين اجتناب از آسان گيری در تربيت فرزندان، تشويق فرزندان به رعايت تعادل و دوری از بی بندوباری، برقراری احساس امنيت در خانواده و جامعه و جلوگيری از بروز اضطراب در نوجوانان و جوانان را از دیگر زمینه های پیشگیری و مقابله با چنین آسیب هایی در فضای مجازی عنوان کرد.