محبوبم
تو ای شکوفه بهار زندگی من و تو سرو بوستان جوانیم
هر زمان که دو نرگس شهلا و آن قامت دلارای تو را میبینم نفس در سینه ام تنگی میکند
و فریاد های شعفی که از تمام ارکان وجودم برمیخیزند قلبم را به لرزش می افکنند
به اندازه ای دوستت دارم که بیانش را ندانم
و آنقدر میخواهمت که تاب مقاومتش را نتوانم
بر ادعای خود شاهدی جز ماه ندارم
و دلیلی بر رسوخ عشق خویش جز غمی بزرگ و جانکاه عرضه نتوانم نمود
با آنکه در هیچ مکتبی از عشق چیزی نیاموخته ام
مع الوصف در عنفوان جوانی پر سوخته ام و چشم بر نقش خیال تو دوخته ام
در هجران تو اشک فراغ میچکانم
و در کنار تو سرشک شوق میریزم
امیدی بجز تو ندارم و نفسی دور از تو براحت بر نیارم
جمال تو از مرز های زیبائی میگذرد و کمال تو در تصور نمیگنجد
به من رحم کن اندکی بر لطف خویش بیفزای و دریچه ی قلبت را بروی من بگشای
تا در آن بارگاه پر جلال عشق از رنج زمان کمی بیاسایم
و با روح خود لایزال در زوایای آن منزل کنم
********************************************************
خونی که دل و چشم من از هجر چشیده
از روز ازل ما در این دهر ندیده
این قلب حزین خسته شد از جمع لذائذ
تنها تو و تصویر تو و جام گزیده
نظرات شما عزیزان:
ϰ-†нêmê§ |