دلدار عزیزم
مدتی است که رویاهای من از حالت همیشکی خود پای فراتر نهاده و
نوسان روح من کمی در مسیر امیالم پیش رفته
دیگر چون گذشته مانند زمانهای رنج بار و تلخی افزای دیرین از خواب
نمی هراسم و از خوابیدن اِبا ندارم
هنگامی که خورشید زمین و زمان را نور گسترانیده و حقیقت زندگی بر
جانهای حساس و قلوب پر احساس گرد غم فشانیده وصول به عشق تو
نیز امکان پذیر نمیگردد چشمان زیبا و معصوم تو که بر زمین دوخته شده
حتی نظری بسوی من نمی افکند
بدین جهت به خواب پناه میبرم تا در رؤیای خیال انگیزش سردر آغوش تو
بگذارم و از دل پر درد سرود عشق بر آرم
تو ایده آل من در تجسم افکارم همانگونه که هستی جله گر میشوی و
بی آنکه مانعی وردائی قادر باشد این پیوند ارواح ما را بگسلد دست در
آغوش هم می افکنیم و بر چمنزار های دور بر فراز چشمه سازهای
شفاف گام می نهیم و فارغ از درد هجران عشق می ورزیم محبوبم این
نعمت بزرگ را که بر من ارزانی داشته ایبخاطر قلب مهربان و عشق
پرورت از من دریغ مکن باز در شبانگاهان هنگامیکه احساس تنهائی
میکنی در دل رؤیای من خود نمون باش
همیشه با آغوش باز و هر زمان با دلی از مهر و عشق در انتظار تو
هستم
********************************************
دل دردمند من را تو همی دوا توانی
مشکن چنین دلم را مفکن با نا توانی
ز فسانه ها که گفتی همه عهد خود شکستی
بخدا به سوز آهم کنمت بن جوانی
نظرات شما عزیزان:
ϰ-†нêmê§ |